چاپ خبر
دبیرستان دخترانه غیردولتی ندای سیدالشهداء(ع) یکشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۳
راز عشق به حافظ

راز عشق به حافظ

 


 

ما ایرانی‌ها گاهی که حالات روحی خاصی داریم؛ به دیوان حافظ رجوع می‌کنیم. گاهی دل‌مان می گیرد و بیتی از حافظ مرهم درد می‌شود تا جایی که با او همذات‌پنداری می‌کنیم، می‌نالیم و می‌گرییم تا از اندوه‌مان کاسته شود. انگار حافظ هم از درد ما باخبر است. شگفت‌انگیز بودن اشعار ناب حافظ علیه‌الرحمه در این است.

 


راز عشق به حافظ

دکتر سیدمحمود سجادی شاعر معاصر، نویسنده «رنج‌های شاعران» و حافظ‌پژوه در گفت‌‌وگویی از چیره‌دستی حافظ در غزل می‌گوید.

چرا مردم روزگار ما باید دیوان حافظ بخوانند؟

اولاً هنرها به طور عموم که یک شاخه معتبر آن شعر است، نمی‌توانند مفید باشند. به قول واسیلی کاندینسکی، منتقد نامدار روس، «هنرها سراپا بی‌فایده هستند.» اما غرض از فایده این است که هنر برای انسان فواید مادی ندارد. اما در ذات معنوی، رضایت روحی و آرامش درونی هم می‌توانند از هنرها عموماً و در شعر به طور اخص مترتب شوند. وقتی به یک سمفونی از بتهوون گوش فرا می‌دهید، غرق در لذت می‌شوید اما سودی برای شما ندارد. ولی همان لذت دنیایی می‌‌ارزد. مولانا جلال‌الدین محمد رومی می‌فرماید:

«گاو در بغداد آید هر زمان

بگذرد از این سران تا آن سران

از همه عیش و خوشی‌ها و مزه //28

او نجوید غیر قشر خربزه»

انسان به معنای اعلای کلمه، کسی است که دنبال لذات معنوی است و یکی از نمونه‌های بارز و ممتاز لذت معنوی است و همین است که از قرن هشتم یعنی زمان حافظ تاکنون همه مردم با حافظ یک پیوند و یک درهم تنیدگی صمیمانه دارند و ما می‌بینیم که اقشار مختلف مردم از هر میزان سواد و از هر وضعیت خانوادگی حافظ را دوست دارند و این فقط منحصر به حافظ نیست. ما مردم حق‌ناشناسی نیستیم چرا که حق فردوسی را بر گردن‌مان فراموش نمی‌کنیم. منتها مخاطبان این دو با هم فرق می‌کنند. مثلاً در ایلات و عشایر ایران زمین مردم ابیات بسیاری از فردوسی را در حافظه دارند و مثل رستم و سهراب کشتی می‌گیرند و خلاصه این که همه جا مشعل فردوسی روشن است اما حافظ ارتباط تنگاتنگ‌تری با عموم مردم داشته و دارد. پس وقتی شعر می‌خوانیم، غرق در لذت و حس تحکیم می‌شویم و همین سودمندی شعر حافظ را معین می‌کند. حافظ یک هنرمند است. یک هنرمند به معنی واقعی. هنر حافظ شعر اوست و شعر حافظ هنرش.

همین که می‌بینیم حافظ توانسته است در طی چند قرن بیشترین مخاطب را به خود جذب کند، نشان می‌دهد که او شعر را دست‌کم نگرفته است. او شعر را بسیار جدی و مهم می‌انگاشته است. لذا اشعارش را بسیار زیبا و هنرمندانه گفته است. شاخصه اصلی شعر حافظ همین هنرمندانه بودن اوست. وقتی حافظ می‌خواهد شعر بگوید، موسیقی کلام را کاملاً رعایت می‌کند. هنر حافظ همین موسیقی هماهنگ و خوشنوایی است که در شعرش وجود دارد؛ چه موسیقی درونی، چه موسیقی برونی و علاوه بر آن، آهنگ واژگان با همدیگر و توالی واژگان و صوتی که از حروف به کار برده از شعر حافظ برمی‌خیزد و همه نشان دهنده هنرمندی حافظ است. او معجزه‌گر ایهام در شعر است.

دنیای پر رمز و رازی را ایجاد می‌کند و می‌تواند با استعاره، تضاد، طباق و آرایه‌های لفظی و معنوی زیباترین مناظر را به وجود آورد. ما می‌بینیم کلماتی که حافظ به کار می‌گیرد، علاوه بر صداهایی که گفتم، همه به نوعی با هم در ارتباط بسیار نزدیک هستند چه از نظر هم‌معنا بودن یا حروف مشترک داشتن که در علم عروض شرح داده شده است.

حافظ چه درسی به جامعه می‌دهد؟ به عبارتی دیوان حافظ چه دردی از زندگی اجتماعی مردم دوا می‌کند؟

حافظ نه واعظ است نه مصلح اجتماعی و نه مفتی و فقیه است و نه صوفی و عارف است. در عین حال همه اینها هم می‌تواند باشد. جهانشمول بودن و وسعت دید حافظ و عظمت کارگاه خیال حافظ همان است که می‌تواند شعری بگوید که زیبا، دل‌انگیز و هنرمندانه باشد و در عین حال هم از آن مردم درس بگیرند.

وقتی که حافظ می‌فرماید:

«درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد»

او از این شعر چه درسی می‌خواهد به مردم بدهد؟ مسلماً درس دوستی، مودت و یگانگی و بسیاری دیگر از اشعار او درس‌های دیگر دارد. مثلاً درس ایمان یا اخلاق حسنه داشتن را از غزلیات او می‌توان برشمرد. ولی این هنر حافظ نیست. بلکه شعر حافظ یک بار هنری شگفت انگیز است. اما در مقایسه سعدی و حاف1 اشعار سعدی پر از درس است. چون سعدی یک شیخ است. یک روحانی و مصلح اجتماعی است. او منبر می‌رفته و مواعظ دارد. اگر به کلیات سعدی گردآوری استاد محمدعلی فروغی مراجعه فرمایید یک بخش از آن مجالس سعدی هستند و ما در گلستان بخصوص قطعه‌های کوچک و آموزنده‌ای می‌بینیم. مانند شنیدم گوسفندی را بزرگی/ رهانید از دهان و دست گرگی / شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید /که از چنگال گرگم در ربودی / بدیدم عاقبت گرگم تو بودی

یا مثلاً این آموزه سعدی در گلستان که جامعه را به برابر بودن دخل و خرج توصیه می‌کند.

چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن

که می‌خوانند ملاحان سرودی

اگر باران به کوهستان نبارد

به سالی دجله گردد، خشک رودی

مردم با تنها دیوانی که تفأل می‌کنند دیوان حافظ است. چون کلمه به کلمه شعر حافظ با روحیات مردم ایران زمین در هم تنیده و نزدیک است. او مردم را می‌فهمد و آن‌ها را دوست دارد. مردم هم او را دوست دارند. این شانس را هیچ شاعر دیگری ندارد که این قدر مورد علاقه مردم باشد

سعدی در این دو بیت یک آموزه اقتصادی اجتماعی را توصیه می‌کند. البته در اشعار سعدی هم مانند هر شاعر بزرگ دیگری تضادها و تناقض‌ها وجود دارد و گاهی عقیده‌ای را بیان می‌کند که با عقاید دیگرش در تباین است و این یک امر ناگزیری است و برای هر شاعر بزرگ این مسأله پیش می‌آید. چراکه در مورد حافظ هم با بسیاری از موارد تناقض و بیان‌های پارادوکسیکال مواجهیم.

حافظ در جایی حرفی را می‌زند و در جایی عکس آن را می‌گوید. شاید بعضی ضدو نقیض‌ها که در آرا و عقاید حافظ وجود دارد ناشی از همین نگاه به گستره جهان با همه تنوع‌ها و تفاوت‌هایش باشد. حافظ شاعری است که هم به ناسوت نگاه می‌کند و هم به لاهوت و طبعاً جمع بین این دو نمی‌تواند همیشه با هم باشند. می‌دانیم که انسان موجودی متغیر و تکامل پذیر است و در ادوار مختلف عمر خود اطوار مختلفی از حالات و روحیات دارد. حتی یک انسان ممکن است در یک روز دچار حالاتی متفاوت و متضاد شود. قبض و بسط عارفان ناشی از همین تفاوت حالات و تاثیرات ناگزیر بر تفاوت منظرهاست. گاهی فلک را سقف می‌شکافد و می‌خواهد طرحی نو بیندازد و گاه تخته‌بند ترس و رضا به داده می‌دهد. آنجا که می‌فرماید:

چرخ بر هم زنم ار غیرمرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

و گاه می‌گوید:

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

گاه سرش به (دنیی و عقبی) فرو نمی‌آید:

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید

تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست

و گاه می‌فرماید:

ز پادشاه و گدا فارغم به حمدالله

گدای خاک در دوست پادشاه من است

بین این دو عقیده و رأی تفاوتی آشکار وجود دارد اما هرگز نمی‌توان حافظ را در این مورد

ملامت کرد.

می‌توان گفت غزلیات حافظ غذای روح مردم است...

بله، عمدتاً زیبایی‌های مندرج در شعر حافظ و پیوند آن با منویات، خواسته‌ها و آمال و آرزوهای مردم نشان‌دهنده این مسأله است. همین که مردم به کتاب حافظ تفأل می‌زنند و فال حافظ می‌گیرند و این‌که وقتی در مخمصه‌ای دچار می‌شوند به حافظ رجوع می‌کنند و از آن فال می‌گیرند. می‌دانید که حافظ تنها شاعری است که لسان الغیب نامیده شده است. وقتی مثلاً کسی عزیزی در سفر دارد به حافظ تفأل می‌زند این شعر می‌آید:

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

چقدر این فرد با این غزل خوشحال می‌شود.

مردم با تنها دیوانی که تفأل می‌کنند دیوان حافظ است. چون کلمه به کلمه شعر حافظ با روحیات مردم ایران زمین در هم تنیده و نزدیک است. او مردم را می‌فهمد و آن‌ها را دوست دارد. مردم هم او را دوست دارند. این شانس را هیچ شاعر دیگری ندارد که این قدر مورد علاقه مردم باشد و این چیز جدیدی نیست چون انس مردم با حافظ از زمان حیات او شروع می‌شود. چرا که نسخ شعر حافظ دست به دست بین مردم پخش می‌شده است.

چرا بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شده است؟

زمان حافظ که اتابکان فارس بودند، بر‌خلاف شاه شجاع که حافظ به او خیلی ارادت دارد، با امیر مبارزالدین مخالف بود،چون او مردی ریاکار بوده است.حافظ می‌گوید: «در میخانه ببستند خدایا نپسند/که در خانه تزویر و ریا بگشایند»

حافظ یک شاعر موحد مسلمان خداباور انسان‌دوست است، اما به‌طور آشکاری از تظاهر و دورویی بدش می‌آید. ما می‌دانیم که درک و دریافت حافظ از دین، یک سلسله مناسک و مراسم نیست، بلکه ارتباط قلبی و نزدیک است با خدا. حافظ در اشعارش قبل از این‌که از جباریت خدا بهراسد به کریمیت و رحیم بودن او دل بسته و امیدوار است و از کسانی که پوسته و قشر دین را می‌گرفتند و از اندرونی آن که حب ذات لایزال باشد دور می‌ماندند، متنفر است. همان کسانی که کارشان دورویی و نیرنگ و تزویر بود. حافظ می‌فرماید:

نصیب ماست بهشت، ای خداشناس برو

که مستحق کرامت گناهکارانند

حالا در اینجا گناه آن چیزی است که شما به آن گناه می‌گویید، اما این‌که خداوند با آن مقام رحمانیت خواهد گذشت. یا در جای دیگر می‌گوید:

باده‌نوشی که در او روی و ریایی نبود

بهتر از زهد‌فروشی که در او روی و ریاست

پس حافظ از تظاهر به دین متنفر است و از کسانی که قرآن را دکان خود می‌کنند و مستمسک قرار می‌دهند تا بین مردم اعتماد کسب کنند، بدش‌می‌آید.

انتهای پیام/.