.... توي اتاق بالايي که در همان اولين نگاه آنرا براي دخترم مونا مناسب ديديم، يک کمد چوبي قديمي بود که از مستاجر به جا مانده بود. بنگاه دار گفت که عمداً جا گذاشتهاند، چون پائين بردنش از اين پلهها مشکل بوده و ادامه داد: « اگر شما آن را نميخواهيد تا بدهم بيايند و بشکنند و دورش بريزند.» ما هم گفتيم که فعلا بماند تا بعداً تصميمي برايش بگيريم.»
فرداي همان روز قرارداد خانه را نوشتيم و کليد را گرفتيم و چند روز بعد شروع به آماده سازيش کرديم و پس از چند روز نقاشي و کاغذ ديواري و غيره بالاخره رنگ و روي خانه کاملاً عوض شده بود.فقط مانده بوديم با آن کمد که مونا هم زير بارش نميرفت و گفت مناسب پيرزنهاست چکار کنيم. تصميم گرفتيم تا کمد را از هم باز کنيم و دور بريزيم.
هنوز بطور کامل .......
شما دانشآموز عزيز ميتوانيد براي مطالعه اين کتاب داستان به سايت کتابخانه ديجيتال دبيرستان نداي سيد الشهدا «ع» مراجعه فرماييد.